نقد سریال House of the Dragon (فصل اول) | قسمت چهارم

ساخت وبلاگ
قسمت‌هایی از این نقد برای کاربران زیر ۱۸ سال مناسب نیستاگر سکانس مرکزی اپیزودِ اول خاندان اژدها آن تدوینِ موازی بینِ تورنومنت و زایمانِ ملکه اِما بود (سکانسی که درباره‌ی خشونتِ عمومی دربرابر خشونتِ خصوصی بود)، سکانس مرکزی اپیزود چهارم سریال هم پیرامونِ یک تدوین موازی بینِ رینیرا و آلیسنت اتفاق می‌اُفتد: این یکی اما درباره‌ی تقابلِ معاشقه‌ی عمومی دربرابرِ معاشقه‌ی خصوصی، درباره‌ی معاشقه‌ به‌عنوانِ عملی رهایی‌بخش و نشاط‌آور و معاشقه به‌عنوان عملی روزمره و محبوس‌کننده است. به این ترتیب، این اپیزود که «پادشاه دریای باریک» نام دارد، به بررسی ظریف و باملاحظه‌ای از عشق، جنسیت و بلوغ در چارچوبِ مناسباتِ سیاسی و اجتماعی وستروس بدل می‌شود.تماشا در یوتیوباپیزود درحالی که رینیرا گردنبندِ هدیه‌ی دیمون، عمویش را با دلتنگی نوازش می‌کند آغاز می‌شود. گرچه او به‌طور فیزیکی در قلعه‌ی استورمزاِند (مقر فرماندهی خاندانِ براتیون) دربرابرِ صفِ خواستگارانش حضور دارد، اما ذهن و دلش جای دیگری است. رینیرا در اپیزود قبل از اینکه بالاخره ویسریس به او اجازه می‌دهد تا خودش شوهرش را انتخاب کند، خوشحال می‌شود: آیا او بالاخره موفق شده تا از سنت‌های مردسالارانه‌ی وستروس قسر در برود؟ پاسخِ «پادشاه دریای باریک»‌ به این سؤال منفی است.آزادی رینیرا برای انتخابِ شوهر باعث شده تا چشمانش بیش‌ازپیش به روی دیوارهای محبوس‌کننده‌اش به‌عنوان یک زن باز شود: هیچکس او را به خاطر خودش نمی‌خواهد و همه او را به خاطر قدرت، نفوذ و اژدهایانِ گره‌خورده با نامِ خاندانش می‌خواهند. هیچکس نمی‌گوید که چطور می‌تواند او را خوشحال کند. همه با ادبیاتِ داد و ستدگونه‌ای از این حرف می‌زنند که درعوضِ ازدواج با رینیرا، چه مزایایی از لحاظ اقتصادی و نظامی برای پادشاه خواهند داشت.رینیرا هرچقدر هم برای ابراز استقلالش تلاش کند، درنهایت در چشمِ دیگران به‌عنوانِ جایزه‌ای که می‌توانند او را برای راه یافتن به خاندان سلطنتی و بهره بُردن از همه‌ی مزایای جانبی‌اش تصاحب کنند، دیده خواهد شد. رینیرا در ادامه‌ی اپیزود با یادآوری سرنوشتِ ناگوارِ مادرش، ازدواج را به‌عنوان یک حکم اعدام برای زنان توصیف می‌کند. شاید او در ظاهر آزادی نامرسومِ لازم برای انتخابِ شوهرِ خودش را به‌دست آورده باشد، اما در واقعیت او فقط برای انتخابِ مردی که توسط او به اعدام محکوم خواهد شد، آزاد است.بنابراین، پس از اینکه مراسم رومانتیکِ خواستگاری او به خونریزی و استفراغ منجر می‌شود، رینیرا تورِ خواستگاری‌اش را چند ماه زودتر از موعد برای بازگشت به باراندازِ پادشاه لغو می‌کند. در جریانِ جشنی که برای بازگشتِ دیمون از جنگ برگزار شده است، با یک نمونه از همان رفتاری که رینیرا در صورتِ شوهر کردن به آن محکوم خواهد شد مواجه می‌شویم: وقتی ملکه آلیسنت پیشنهادِ دیدن دیمون از مَلیله‌ها را مطرح می‌کند، ویسریس با به سخره گرفتنِ پیشنهاد او باعث تحقیر و خجالت‌زدگی‌اش می‌شود. نتیجه به مکالمه‌ای بینِ رینیرا و آلیسنت منجر می‌شود که ترسیم‌کننده‌ی بزرگ‌ترین نقطه‌ی اشتراک و تمایزشان است: نکته‌ی جالبِ رابطه‌‌ی رینیرا و آلیسنت این است که سیستمِ مردسالارانه و زن‌ستیزانه‌ی وستروس تاثیرِ کاملا متفاوتی روی آن‌ها گذاشته است. آلیسنت از زمانی‌که ملکه شده، احساسِ تنهایی و انزوا می‌کند. دوستانش در دربار به زنانی که همه‌ی آن‌ها دو-سه برابر او سن دارند و مردانِ سوءاستفاده‌گری مثل ویسریس و آتو خلاصه شده است.نه‌تنها پدرش حتی در خلوتشان هم از خطاب کردنِ دخترش با اسمِ خودش پرهیز می‌کند و تنها او را با جایگاهِ سیاسی‌اش که برای او اهمیت دارد صدا می‌کند، بلکه شاید دردناک‌ترین لحظاتِ اپیزودِ این هفته به تماشای آلیسنت درحالی که نیمه‌شب از خواب بیدار می‌شود تا نیازهای ویسریس را برطرف کند اختصاص دارد: در طول معاشقه‌ی یک‌طرفه‌ی ویسریس که به‌طور عامدانه‌ای در غیراِروتیک‌ترین و تهوع‌آورترین حالتِ ممکن کارگردانی شده است، چهره‌ی سنگیِ آلیسنت، چهره‌ی یک قربانیِ تجاوز است؛ قربانی‌ای که هرچند وقت یک بار باید در صورتِ متجاوزش لبخند بزند و تظاهر کند که او هم دارد به اندازه‌ی او از رابطه‌شان لذت می‌بَرد.آلیسنت به همان چیزی بدل شده است که رینیرا از آن وحشت دارد: یک ماشینِ تولید وارث که در یک قلعه حبس شده است. بنابراین، آلیسنت به‌طرز مستاصلانه‌ای دلتنگِ رابطه‌‌ی واقعی و صمیمانه‌ای مثل رابطه‌ی دورانِ نوجوانی‌اش با رینیراست که طی آن بدونِ اینکه نگرانِ عواقبِ سیاسی تک‌تکِ واژه‌هایی که از دهانش خارج می‌شود باشد، با یک نفر درد و دل کند.اما جایگاهِ سیاسیِ آلیسنت به این معنا است که آن‌ها هرگز نمی‌توانند اعتماد و صداقتِ سابقشان را داشته باشند. هردوی آلیسنت و رینیرا چیزی را دارند که دیگری از آن محروم است: از یک طرف، آلیسنت دلتنگ آزادیِ رینیراست و از طرف دیگر، گرچه رینیرا الزاما نمی‌خواهد مثل آلیسنت بچه‌دار شود، اما همان‌طور که به دیمون می‌گوید ("می‌خوام در خلوت خودم زندگی کنم") دوست دارد به حالِ خودش رها شود و از فشارِ مسئله‌ی جانشینی که مثل یک روحِ سرگردان همه‌جا تعقیبش می‌کند، نجات پیدا کند. از نگاهِ آلیسنتی که به اجبارِ پدرش زنِ مردی بزرگ‌تر از خودش شده است (مردی که هیچ دلبستگی و عشقی نسبت به او احساس نمی‌کند)، اینکه رینیرا اجازه دارد تا خودش دنبالِ شوهر بگردد و تمام شوالیه‌ها و لُردهای بلندمرتبه‌ی سرزمین نازش را بکشند، همچون رویایی به نظر می‌رسد که رینیرا قدرش را نمی‌داند، اما از طرف دیگر، رینیرا می‌داند سرنوشتِ او فارغ از اینکه چه کسی را انتخاب می‌کند، با آلیسنت تفاوتی نخواهد داشت.هردوی آلیسنت و رینیرا چیزی را دارند که دیگری از آن محروم استاز یک طرف، آلیسنت به‌عنوان کسی که وظیفه‌ی عذاب‌آورِ تحمیل‌شده به او را بدون اعتراض انجام می‌دهد (هرچند ناخن‌های زخمی‌اش چیزِ دیگری می‌گویند)، نسبت به طغیان‌گری‌های رینیرا احساس کلافگی و حسادت می‌کند و این همدلی‌برانگیز است، اما از طرف دیگر، با دیدنِ چه آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 84 تاريخ : شنبه 26 شهريور 1401 ساعت: 16:17