خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی مستاجر بی نقص Kusursuz Kiraci

ساخت وبلاگ

<a href='/last-search/?q=قسمت'>قسمت</a> ۵ <a href='/last-search/?q=سریال'>سریال</a> <a href='/last-search/?q=ترکی'>ترکی</a> <a href='/last-search/?q=مستاجر'>مستاجر</a> بی نقص

در این مطلب از سایت جدولیاب خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی مستاجر بی نقص Kusursuz Kiraci را مطالعه می کنید، با ما همراه باشید. این سریال ترکی به کارگردانی یوسق پیرحسن و نویسندگی نرمین ییلدیریم در ژانری درام ، مهیج ، ماجراجویی ساخته شده است. اسم انگلیسی این سریال Perfect tenant و محصول سال ۲۰۲۲ می باشد. بازیگران این سریال عبارتنداز؛ دیلان چیچک دنیز، سرکای توتونچو، ملیسا دونگل، اوزلم توکاسلان، روحی ساری، بیتی انگین، دنیز چنگیز، اموت کورت، نیلسو یلماز، رامی نارین، اومو پوتگول، آلپتکین سردنگچتی، حسن شاهین تورک و …

[caption id="attachment_221831" align="aligncenter" width="1586"]قسمت ۵ سریال ترکی مستاجر بی نقص قسمت ۵ سریال ترکی مستاجر بی نقص[/caption]

خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی مستاجر بی نقص

مونا به یکی از دوستاش زنگ میزنه و میگه اورهان برای یه خبر دنبال یه نفر میگردم میتونی بهم کمک کنی؟ اورهان تایید میکنه. مونا فردای ان روز به آشپزخانه میره و در حال خوردن قهوه هست که با اومدن یعقوب دوباره درباره عکس اون مردی که با ماسک بود میپرسه یعقوب میگه چرا انقدر واست مهم شده؟ سپس مونا شروع میکنه به گفتن اسامی ساکنین ساختمان و تحلیل دربارشون که اونا همچین ماسکی نمیزنن! مونا در اخر میگه فهمیدم مال کیه و با لبخند بهش نگاه میکنه. مونا دم در خانه جنید میره تا باهاش حرف بزنه اما زنش میگه نیست مونا میگه باشه من منتظر میمونم. وقتی صباحت میره قهوه بریزه مونا میره تو اتاق پسرشون و با دیدن ماسک های روی دیوار اتاقش جا میخوره سپس بهش میگه گفته بودن که کلکسیون ماسک داری اومدم اونارو ببینم! سپس سراغ اون ماسک پیرمردشو میگیره که او جواب میده نیست گم شده بابام اومد گفت میخواد به پسر دوستش نشون بده ولی دیگه نیاورد. مونا متوجه تمام قضیه میشه سپس جنید از راه میرسه و باهاش میشینه سر یه میز و بهش میگه همه چیزو میدونم. میدونم که کار کی بوده سپس شروع میکنه به گفتن چیزهایی که فهمیده بود و میگه اول از همه اونجایی شک کردم که گفتی یه دوست پلیس داری بعد اسمشو دیشب به دوستم گفتم گفت همچین اسمی وجود نداره سپس گفتین دیسک کمر دارین پس نمیتونین خودتون اون مردو جابه جا کنین پس یکی دیگه باید بهتون کمک کرده باشه همان موقع صباحت میاد که میگه مثلا خانمتون ماشالله کیسه های هیزمو خیلی راحت جابه جا میکنه! سپس روزنامه ای را جلوی روشون میزاره و میگه اینم حروف درومده از این روزنامه واسه نوشته اون پیام، سپس میگه من میدونم کار کی بوده. صباحت دستبندشو میزازه رو میز و میگه نمیپرسم که تو خونه مظفر خان چیکار داشتی چون میدونم منم میگم که میدونم تو اون کارو کردی!

مونا به آرامی اشک میریزه و میگه خوب چیکار میخواین بکنین؟ انها بهش میگن که همون چیزی که تو پیام آخر بهت دادم! سریعتر وسایلتو جمع کن و برو مونا میگه آخه تو این زمان کوتاه من چجوری یه جاییو پیدا کنم؟ وسایلم چی؟ صباحت میگه اونش به ما ربطی نداره!جنید هم میگه همسایگی هنوز نمرده ما جمع میکنیم میفرستیم واست. یعقوب به خانه زهره زن همان مردی که سوخته بود میره که او بهش میگه من حرفامو زدم دیگه حرفی واسه گفتن ندارم همان موقع پلیس ها از راه میرسن و به دستای او دستبند میزنن و میبرن حین سوار شدن زهره لبخندی به یعقوب میزنه. مونا وسایلشو جمع کرده و به لیلا زنگ میزنه و میگه میدونم گرفتاری ولی دیگه مجبور شدم میتونم بیام خونه ات؟ جنید و صباحت رفتنشو میبینن و سریعا همسایه ها به همدیگه زنگ میزنن و خبر میدن. بعد از رفتن مونا همسایه ها بیل و کلنگ برمیدارن و به اتاق زیرشیروانی میروند. آنها اونجا در حال کندن دیوار و با دستگاه فلزیاب دنبال سکه و طلا هستن‌. یکدفعه باطری چراغ قوه شان تمام میشه و وقتی سرشونو بالا میگیرن مونا را میبینن که اونجا ایستاده. مونا بهشون میگه اینجا چخبره؟ مونا یاد گذشته و دوران پرورشگاهش می افتد که مربیشون اونو به خاطر هوش بالاشت و استعدادش تو فهمیدن حقیقت ستایش میکنه و به بقیه توضیح میده‌. همسایه ها هل کردن و نمیدونن باید چی بگن که مونا میگه دارین دنبال گنج میگردین؟ چیکار میکنین؟ یکی از همسایه ها میگه مگه تو نرفتی؟ مونا میگه نقشه بود میخواستم ببینم چیکار میکنین بعد از رفتن من! جنید میخواد عادی نشون بده که کار خاصی نمیکنیم ولی همان موقع یعقوب به مونا زنگ میزنه که مونا بهشون میگه چیکار کنم؟ چی بگم بهش؟ میگین دارین چیکار میکنین یا بهش بگم چیکار میکنین؟! جنید میگه باشه بریم بیرون تعریف کنیم.

یعقوب به اداره پلیس میره و به کمیسر اورهان میگه واقعا کار این زن بوده؟ اورهان بهش میگه مگه تو خبرنگار نیستی؟ خوب بگرد ببین ماجرا چیه دیگه همان موقع قهوه میریزه رو لباسش که پرونده تو دستشو میزاره رو کانتر و یعقوب سریعا فلشو از توش درمیاره میره. اهالی ساختمان تعریف میکنن که یه روز بحث کوبیدن و ساختن این ساختمان بود که پدربزرگ یعقوب مخالفت کرد و گفت ارزش این خونه بیشتر از این حرفاست ما اصلا متوجه نشدیم چی میگه تا اینکه گفت بین سقف سکه ست، سکه و طلای عثمانی! مونا میگه شما هم باور کردین؟ آنها میگن عقل و هوش درست و حسابی نداشت هر از گاهی یه حرفایی میزد و میگفت که میموندیم که چرا میگفت! اینم یکی از حرفایی بود که گفته بود. مونا میگه مذاکره کنیم سپس جنید و  اهالی ساختمان ازش میخوان تا از اونجا بره و میگن تو از اینجا میری و به کسی هم هیچی نمیگی ما هم در قبالش به کسی چیزی نمیگیم که عمو مظفر بنده خدارو کشتی! مونا ازشون میخواد تا جایی که عمو مظفر را دفن کردن بگن و میگه جنازه کجاست؟! اونا میخندن و میگن میخوای چیکار؟ دوباره از قبر دربیاریش و واسش فاتحه بفرستی؟ هرچی سریعتر از اینجا برو. مونا میگه آخه من کجا برم؟ تو این زمان کم؟ اونا میگن به ما ربطی نداره مونا میگه فکر کنم منظورمو نفهمیدین من اگه الان برم تو کوچه و خیابون میمونم جاییو ندارم برم اونجا! زن ها میگن اینجوری که نمیشه یه دختر جوون تو خیابون بمونه خطرناکه سپس تصمیم میگیرن تا ۳ روز بهش فرصت بدن تا یه جاییو برای خودش پیدا کنه و بعد بره مونا میگه باز اینجوری بهتر شد....

بیشتر بخوانید:

خلاصه داستان قسمت اول تا آخر سریال ترکی مستاجر بی نقص

نوشته خلاصه داستان قسمت ۵ سریال ترکی مستاجر بی نقص Kusursuz Kiraci اولین بار در بلاگ جدول یاب. پدیدار شد.

آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 97 تاريخ : دوشنبه 17 بهمن 1401 ساعت: 17:13