بازتاب ارادت به شمس الشموس در آینه شعر معاصر افغانستان

ساخت وبلاگ
به گزارش دفتر منطقه‌ای خبرگزاری تسنیم، زمانی که صحبت از ارادت به محضر حضرت علی بن موسی الرضا(ع) میشود، در میان ملل مختلف، از شرق تا غرب دنیا می‌توان دلدادگان به حضرت شمسالشموس را پیدا کرد که احساسات عاشقانه خویش را هر یک به شکلی به منصه ظهور رسانده‌اند.در این میان، اما دلدادگی شیعیان افغانستان به ساحت ائمه معصومین(ع) همواره و در طول تاریخ پرفراز و نشیب آن، جلوه‌های پرفروغی داشته است که بخشی از آن را می‌توان در سروده‌های مختلف شاعران این سرزمین پیدا کرد.در واقع، شعر به عنوان برترین قالب بیان عواطف و احساسات، عهده‌دار ترسیم زوایای متعدد این محبت و ارادت خالصانه است.جدای از شعر، رسمی که در میان شیعیان افغانستان طرفداران بسیاری دارد، «منقبت‌خوانی» است، که شکل دیگری از اظهار ارادت به ساحت اهل بیت عصمت و طهارت است.البته زمانی که «شعر» در بیان «منقبت‌خوان»، به سرایش گرفته می‌شود، جلوه‌های هنری آن نمودی مضاعف پیدا می‌کند.یکی از اشعار معروفی که در مجالس «منقبت‌خوانی»، توسط «منقبت‌خوان‌ها» با صوت دلنشینی خوانده می‌شود، شعر معروفِ «شوق تولّا» است. این اثر دلنشین و شعف‌آور اثر مرحوم علامه سید محمدکاظم بلبل کابلی (1260- 1323ش) معروف به علامه بلبل یا علامه بلبل کابلی، عالم و خطیب افغانستانی است که اشعار آیینی او به ‌ویژه درباره واقعه عاشورا، به 20 هزار بیت می‌رسد.او نزدیک به 20 سال در حوزه‌های علمیه مشهد و نجف تحصیل کرد و سپس به افغانستان بازگشت. به مناسبت زادروز پرمیمنت و مسعود هشتمین امام هدایت، حضرت علی ابن موسی الرضا(ع)، شعر معروف ایشان را مرور می‌کنیم:شوق تولّاکیست که پیغام ما سوی خراسان برد          هدیه ران ملخ نزد سلیمان بردکوچه دلبرکجاست، قاصد دلدارکیست          تا که ز اقلـیم تن، جان برِ جانان بردهـدهـد باد صبا همـنفس ما نشد          کز دل بیتاب مـا، غایت حرمان بردناله دلگـیر من گام اثر بر نداشت          تا غم امـروز را، از شب هجران بردخـار بیابان عشق، پای ندامت گرفت          رهرو این ره  چـسان، جاده به پایان بردذوق محبت چه شد تا تن فرتوت را          سنگ صفت بر درش آید و غلطان بردمُردم ازین آرزو، کاش نسـیم صحرا          خاک مزار مرا، تا درِ نوغان بردهرکه درین مزرعه تخم سعادت نکشت          در عرق انفعال خجلت خذلان برددر قدم عافیت هـر که نه انداخت سر          نیست عجب گر تنش ناز طبیبان بردنامه به خـون جگر کرده ام عنوان مگر          تا دل ازین رهگذر زحمت چندان بردتن به تعب در دهد، دست ز جان برکشد          پای به دامـان کشد، سر به گریبان بردتا به کجا؟ تا به کی؟ تا به چه حد تا به چند؟          از پی یک نیم نان، منت دونان بردبه که به هرصبح و شام مدحت‌شاهی کنم          کز کرمش اهل راز گنج به دامان بردشاه خراسان رضا، آنکه به بزمش فلک          شمس و قمر را مدام، مجمره گردان بردانجمنش را به بزم،  انجـم افلاکیان          مشتری از بام چرخ طرح چراغان بردکلک عطارد رقم بر ورق غم کشد          زهـره به خنیاگری غصه ز کیوان بردبحر به جوش آید و دهر در آید به وجد          تا که ز قبـرش زمین قدر به کیوان بردشب همه شب تا سحر دست قضا و قدر          خنجر بهرام را در دل عدوان بردچرخ به تیر شهاب، از رۀ قوس قزح          بر جگر دشمنش ناوک پیکان بردخوشه پروین کند عقـد ثریا نثار          تا که از آن اهل رنج گنج به دامان برداز چمنستان دهـر، باد بهاری ز ابر          گوهـر و لعـل مذاب جانب عمان بردتا که به بزمش دمی دامن غـوّاص فکر          از دل دریای عشـق، لؤلؤ و مرجان برداز طبق سفره مائده همتش          پنجه گرگ هـوس برّه بریان بردخادم درگاه او تاج به قیـصر دهد          ناظم خرگاه او باج ز خاقان بردخادمه مطبخ اش فخر به مریم کند          جاریه حضرتش ناز به غلـمان بردبر حرم روضه‌اش کعبه نیاز آورد          سجده به خاک درش روضۀ رضوان بردگر به مزارش صبا لخلخه سایی کند          بوی خوش از تربتش،گلشن و بستان بردهرکـه بر آن خاک پاک سجده بحق آورد          تا به ابد روح او راحت و ریحـان بردخاک درش را ملک تا به سر نه فلک          بال فشان یک به یک بر سر مژگان برداز بر او هرکسی مشـکل خود حل کند          از در او هـر کسی کار به سامان بردغنچه لعل لبش گر به تبسم شود          زینت گل بشکـند زیـب گلستان برداز اثرش اهل وجد عشق به نجد آورد          فلسفه از مشهدش عقل به یونان بردکرم به تمکـین او مار شود فی المثل          مار به امداد او حمله به ثعبان بردپشه‌ای از عون او نشتر نیش ار کشد          خون دل پیل را از رگ شریان بردتیغ صلابت اگر بر کف موری دهد          مغفر فغـفور را از سرش آسان بردصورت قهرش اگر دهر ببیند به خواب          سوی دیار عدم قالب بیجان بردحلقۀ امرشبهگوش عیسی مریم کند          غاشیه‌اش را به دوش موسی عمران بردبر ملک المـوت اگر حکم کند در زمان          در عوضش جـبرییل آید و فرمان بردنقش روی پرده را جان به اشاره دهد          تا تن بدکـیش را در تۀ نیران بردجسم مجـدد ازو روح مجرد شود          روح مجـرد از او راحت و ریحان بردزورق شش موجـه را لنگر توفیق او          جانب ساحـل کشان از دو طوفان بردتوسن اقـبال را طوق تولای او          در سر میدان عشق بر سر جولان بردطبع نوا سنج من طرح طرب ساز کرد          تا دل عشـاق را بر سر عرفان بردمن که درین داستان داد سخن می‌دهم          تا کف تحسین او دست به احسان بردطفل دبستان اگر دم به مدیحـش زند          شوخی طبعش ز دل مدحت حسّان بردهرکه به آل رسول طرح دورنگی نباخت          با هـمه کوه گنه، عاقبت ایمان برددوستی اهل بیت در نفس واپسین              بدرقۀ جان شود، زهرۀ شیطان برددفتر فکـر مرا عقل گل افشان کند          حسرت نظم مرا فکرت حسّان بردمدحت شاه رضا گلشن دین من است          کیست که گل زین چمن جانب وجدان بردوقت رحـیل از جهان "بلبل" این باغ را     سوی جنان جبرئیل غالیه افشان بردانتهای پیام/. آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 70 تاريخ : دوشنبه 30 خرداد 1401 ساعت: 1:09