خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال نوبت لیلی

ساخت وبلاگ

<a href='/last-search/?q=قسمت'>قسمت</a> 21 <a href='/last-search/?q=سریال'>سریال</a> <a href='/last-search/?q=نوبت'>نوبت</a> <a href='/last-search/?q=لیلی'>لیلی</a>

سریال نوبت لیلی به کارگردانی و تهیه کنندگی روح‌الله حجازی ساخته شده است که خلاصه داستان قسمت 21 آن را در این مطلب مطالعه می کنید. این سریال هر هفته دوشنبه ها ساعت 20:00 از پلتفرم نماوا پخش خواهد شد.

قسمت 21 سریال نوبت لیلی

گذشته
پیرمرد روستای رومان دره سوار بر دوچرخه به یک خانه رفته است که خانم بارداری به پیشوازش می رود و او می پرسد، قیروانی کی رفته است که خانم میگه قبل از ظهر ولی آخر هفته دوباره بر می گرده... او هم یک بسته به دست خانم می دهد و می گوید قابله گفته تنگی نفستو خوب می کنه و باید قبل از خواب بجوشونی و بخوری...
خانم چیزی دست مرد می دهد و می گوید قیروانی گفت که همیشه تو رویا هاش دیده این دست توعه و حالا که پیداش کرده، آوردتش و ممکنه باهاش بفهمی که راز گور ساکت چیه...
زن ادامه میده که این سرمه دونه، مثل این که تو ولایتشون هر بچه ای به دنیا میومده، می مالیدن به چشم و ابروهاش...
شوهرش بهش میگه اون حتما نیش و کنایه زده، بچه ما زال میشه، تو سلسله ما تا بوده، همه زال بودند...
کف سرمه دون اسم طاهر حک شده است که او با دیدنش آن را به دست همسرش می دهد و به سمت قبرستان می رود که صدای جیغ همسرش بلند می شود و او با قابله به خانه اش بر می گردد...
بعد از روشن شدن هوا، مرد به خانه اش می رود، اما همچنان همسرش درد می کشد و جیغ می زند، مرد محو تماشای سرمه دون است که صدای گریه بچه اش بلند می شود و قابله او را آغوش گرفته به سمت مرد می رود و می گوید بچه پسر است و او را دست پدرش می دهد...
نوزادی با مو های مشکی در آغوش مرد است، او بعد از پوشاندن لباس های بچه، از خانه بیرون می برتش و به قبرستون می رود که گرد و خاک بلند می شود، مرد هم از سینه کوه با در آغوش داشتن بچه، بالا می رود...
روح انگیز به همراه لیلی به رومان دره رفته است.... روح انگیز با دیدن بچه ای که در آغوش پیرمرد است، تبریک می گوید و یک تراول ۵۰ هزارتومانی کنار قنداق بچه می گذارد، مرد چیزی نمی گوید که روح انگیز شروع به پرسیدن سوال درباره قبر بابا ظلی اش می کند که صدای جیغ زنی می آید و او بی درنگ به سمتش می دود.
پیرمرد هم با بچه ای که در آغوش دارد، به سمت ماشینی که لیلی در آن خوابش برده می رود و او را تماشا می کند که این کار باعث تعجب روح انگیز می شود...
حال
آرش به ماشینش لم داده است و لیلی هم درباره اتفاقات تمام این مدت با او درد و دل می کند و می گوید گاهی وقتا خودمو احمق فرض می کنم که به خاطر اتفاقات تصادفی دنبال دلایل منطقی می گردم... آرش هم در سکوت به حرف هایش گوش می دهد...
لیلی به آرش شیرینی تعارف می کنه، آرش خیلی خوشش میاد و لیلی هم از کت او تعریف می کنه که آرش آن را از تنش در می آورد و به لیلی می دهد...
لیلی دوباره درباره کتاب قیروانی باهاش حرف می زند و می گوید انقدر این کتاب و خوندم تا رازش و بفهمم حفظش شدم و شروع به تعریف بخشی از کتاب می کنه... آرش هم از این که لیلی آن را حفظ است، حسابی متحیر شده است و در سکوت به لیلی گوش می دهد که لیلی یک دفعه از جایش بلند می شود و به سمت اتاق بلقیس می دود و بخشی از داستان را به فرشی که آن جا افتاده و مادرش همیشه مراقبش بود تا کسی روی آن پا نگذارد، ربط می دهد و بعد از در آوردن کفش هایش روی آن می خوابد و میگه هر چی هست به همین جا ربط داره، من همین جا روی همین فرش به دنیا اومدم و باورم نمیشه همه این ها بی معنی باشه، آرش فقط به او نگاه می کند و هیچ چیز نمی گوید...
بعد از مدتی لیلی از جایش بلند می شود و به آرش میگه چرا هیچ چی نمی گی و آرش خالکوبی روی بازویش را نشان می دهد و می گوید بی رخ توی کتاب لیلی حسابی به مادر من شبیه که لیلی میگه پس یعنی تو هم کولی هستی، هم از بالکان اومدی و هم سیگانی هستی و شروع به راه رفتن روی فرش می کند که صدایی زیر پایش می شنود و فرش را کنار می زند که یک دریچه می بینند و در آن را که بر می دارند، چاقوی معروف گلبادی ها را پیدا می کنند...
لیلی میگه ۱۰۰ سال فاصله است و تیغه خورشید باید در نیام شرقی غروب کند و این امر محال است...
از طرفی دیگر هم لیلی دختر بهرام گور نیام چاقو را نگاه می کند...
فاخر در ماشین نشسته است که آرش به سمتش میره و میگه من عاشق لیلی شدم و توام به هر کسی که می خوای برو بگو، ولی اگر بلایی سرش بیاد همتون و محو می کنم، نگارگری رو هم بهتون دادم، پس دیگه کاری باهام نداشته باشید...
لیلی چاقویی که پیدا کرده را امتحان می کند اما مثل آن چاقویی که در کتاب نوبت لیلی آمده همه چیز را نمی برد و به آرش پیام میده که ترسیده و جواب زنگ ها و پیام های او را نمی دهد...
ترمه در حال تاب سواری است که لیلی به سراغش میره و به پیشنهاد تارا می برتش تو خونه تا با هم منچ بازی کنند...
صبح روز بعد، همایون با رفعت تماس گرفته تا پرونده میزان پاک را پیگیری کند و همچنین به دنبال دزد نگارگری هم باشد...
لیلی نامه میزان پاک که در مورد خانواده خودش بود را با دست خط صفحه اول کتاب مقایسه می کند و یاد کتاب نوبت لیلی که در دست های محبوبه بود، می افتد و با چوب به دیدن امید می رود و می گوید دیگر فهمیدم که تو با میزان پاک هم دست بودی و‌ اون محبوبه هم در جریان همه چیز بوده و درباره اون روز که او به دیدنش رفته بوده و محبوبه از راه رسیده گمون کرده، خانوادشه ولی امید معرفیش کرده و گفته ایشون خانم لیلی اتحاد هستند، حرف می زند که امید مجبور به حرف زدن میشه و میگه محبوبه مادر، دختریه که بابات قبلا قصد داشته بگیرتش ولی به جاش باعث مرگش شده، چند سال پیش می گرده محبوبه رو پیدا می کنه تا ازش حلالیت بگیره که محبوبه برای این که اون و از سر خودش باز کنه خودش را به آلزایمر زده ولی بابای تو ول کن نبوده و او به این نقشه اش ادامه داده تا الان... لیلی باز هم کلی لیچار بار امید می کند و درباره ارتباط او با میزان پاک سوال می کند که میگه من کاری به اون نداشتم، اون من و پیدا کرد و به خونش دعوت کرد که لیلی گمان می کنه او منظورش ویلای خودشونه ولی امید میگه یه خونه توی شهر بود و قول میده آدرسش را به لیلی بدهد...
همایون به خانه خسرو رفته تا او را با خودش برای رفتن به رومان دره همراه کند، خسرو فکر می کند که جهان موازی او را به این روز انداخته اما همایون جدی تر از این حرفا است و خسرو هم به دنبالش می رود...
بعد از رسیدن به آن جا، همایون به دل کوه می زند تا آقای گور شناس را پیدا کند که هر چه بالا می رود و او را صدا می زند، خبری ازش نیست، اما در قله کوه قبر هانیبال قیروانی را پیدا می کند و به سرعت پایین می رود...
لیلی به آدرسی که امید بهش داده، رفته است، قبل از این که به داخل برود با دوستش مینا تماس می گیرد و به او می گوید اگر تا نیم ساعت دیگه خبری ازم نشد، با پلیس تماس بگیر...
لیلی زنگ در خانه را می زند و به داخل می رود، او حسابی ترسیده است و برای این که از خودش دفاع کند، یک تبر که دم دست است را بر می دارد، او به داخل خانه میره و از پشت پنجره بیرون را نگاه می کند که صدای خانمی می آید و به او می گوید جز من کسی این جا نیست و خطری تهدیدت نمی کنه...
همایون به داخل خانه مرد گور شناس رفته و او را صدا می کند، گویا بالای آرنج دستش به جایی گرفته و زخم شده، از داخل آینه زخمش را نگاه می کند و چشمش به سرمه دون جلوی آینه می افتد و آن را نگاه می کند که چشمش به کلمه ظاهر که ته سورمه دون حک شده می افتد و به سمت دری که با پرده در آن سمت خانه پوشیده شده می رود و وارد دنیای گلبادی ها می شود...
دو تا پسر جوون هم از پشت سر همایون را زیر نظر دارند و او را دنبال می کنند...
زن که صنم صاربان نام دارد به سمت لیلی رفته و بعد از گفتن اسم و فامیلش، خودش را زندانی میزان پاک معرفی می کند و می گوید از زمانی که با هانیبال قیروانی برگشتم ایران، به خاطر مخالفت هام با میزان پاک که جلوشو بگیرم، شما رو اذیت نکنه، زندانی اش شدم...
لیلی حرف های او را گوش می دهد ولی باور نمی کند و درباره آخرین نامه ای که میزان پاک نوشته بود سوال می پرسد و صنم هم میگه قطعا مخاطبش ثریا بوده...
از قیافه گنگ لیلی می فهمد که او ثریا را نمی شناسد و شروع به توضیح دادن مثلث عشقی میان ثریا، عادل و همایون می کند...
همایون وارد دنیای گلبادی ها شده است، تعداد زیادی گاو آن جا برای خودشان می چرند، همایون یک پرنده کاغذی برای خودش درست کرده و او را پرتاب می کند و به هر سمتی که میره، دنبالش می رود، او به یک تپه کوچک خاک می رسد و آینه ای شکسته و قدیمی روی آن است، خودش را در آن می بیند و پشت و رویش می کند که کلمه ظاهر پشت این نیز توجهش را به خودش جلب می کند...
آن دو پسر قصد رفتن به داخل خانه را دارند اما تا در ورودی آن می روند و ترسیده پا پس می گذارند و فرار می کنند...
صنم در میان حرف هایش از غیب شدن یهویی همایون بعد از فوت روح انگیز می گوید که لیلی او را روان پریش می خواند و می گوید پدر من هیچ وقت ناپدید نشده و همین امروز صبح هم خونه بود که صنم میگه داری اشتباه می کنی...
کتاب نوبت لیلی نوشته قیروانی نبود و همیشه خودش می گفت این از آینده برای من اومده، روزی که عادل اون و خوند تصمیم گرفت همین اتفاقات توی کتاب را با خانواده تو بکند، من فکر می کردم که داره شوخی می کنه ولی به خودم اومدم دیدم اون داره پیش میره و مثل توی کتاب پدر توام یهو ناپدید شد...
لیلی باور نمی کنه، صنم هم او را به اتاق مخفی میزان پاک می بره و میگه امروز وقتی خبر مرگش و شنیدم برای اولین بار جرئت کردم و به این جا اومدم و ویدئویی داخل لپ تاپ به لیلی نشون میده و میگه فکر می کنم این بتونه بهت کمک کنه...
لیلی در خانه خودشان است که یک پسر بچه را داخل اتاق ترمه می بیند و گیج و مبهوت به آشپزخانه می رود، تارا در آشپزخانه مشغول شستن ظرف است و عینک ته استکانی روی صورتش است که لیلی ازش می پرسه تو چرا عینک زدی؟ اون پسر بچه کیه تو اتاق ترمه که تارا با تعجب میگه باورم نمیشه یعنی می خوای بگی آریا رو نمی شناسی که لیلی هر لحظه گیج تر میشه و به اتاق خودش می رود...
از داخل کتابخانه اش، آلبوم عکس هایش را در می آورد و نگاه می کند، یک قاب عکس روی تختش است که نظرش را جلب می کند و توی آن می بیند که او کنار ترمه در دوران بارداری اش است...

نوشته خلاصه داستان قسمت ۲۱ سریال نوبت لیلی اولین بار در بلاگ جدول یاب. پدیدار شد.

آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 110 تاريخ : يکشنبه 20 شهريور 1401 ساعت: 12:59