محله سبیل آباد تهران کجاست؟ اینجا به مرد بدون سبیل زن نمی دهند!

ساخت وبلاگ
در مناطق جنوبی شهر تهران محله ای وجود دارد که اهالی اش آن را «سبیل'>سبیل آباد» صدا می زنند. در این محله سبیل مردان از جایگاه ویژه ای برخوردار است، تا جایی که به مردی که سبیل نداشته باشد زن نمی دهند و برای پسربچه‌ هایی که پشت لب شان سبز شده، جشنی برگزار می کنند. وبسایت همشهری آنلاین، گزارشی از این محله تهیه کرده که در ادامه آن را می خوانید. در محدوده جنوب غرب تهران، درست همان جایی که ریل راه‌آهن تهران‌ ـ اهواز آن را قطع می‌کند، محله‌ای با اسم بامسمایی وجود دارد که اهالی «سبیل‌آباد» صدایش می‌زنند و خود ساکنان گرچه از این نام بدشان نمی‌آید اما اگر ازشان بپرسید که محله‌تان کجاست قطع به یقین می‌گویند که بچه کوی زاهدی‌اند. راستش را بخواهید در همین چندساعتی که در کوچه‌پس‌کوچه‌های محله قدم زدیم دستگیرمان شد که چرا به اینجا «سبیل‌آباد» می‌گویند. از هر ۱۰ نفری که از جلویمان رد می‌شدند ۸ تایشان بدون استثناء سبیلو بودند از جوان‌های ۱۷‌ـ ۱۸ ساله تا مردان سالخورده. در گزارش پیش‌رویتان حرف دل تعدادی از ساکنان محله سبیل‌آباد تهران را با اسامی مستعار آوردیم به اصرار خودشان؛ دلیلش را فقط خدا می‌داند، شاید می‌خواهند که محله‌شان همچنان گمنام بماند و مبادا پای غریبه‌ها بیش از این به اینجا باز شود. حاج «علی» مردی است ۷۰ ساله با سبیل‌های پرپشت جو گندمی که ۸ فرزند دارد؛ ۲ دختر و ۶ پسر. کوچک‌ترین بچه‌ جلال ۲۰ ساله است که تازه خدمت سربازی را تمام کرده و البته قرار است بعد از ماه صفر با دختر خاله‌اش نرگس که قبل از سربازی نشان کرده، ازدواج کند و او را به خانه پدری ببرد. پسران بزرگ‌تر حاج علی، او را به زور بازنشسته کرده‌اند. بازنشسته‌ای که حقوق ماهانه دولتی ندارد و فرزندانش خرج و مخارج زندگی پدر سالخورده را فراهم می‌کنند. کسی که عمری را با چرخ‌دستی در کوچه و خیابان‌ها قدم زده تا با خرید نان خشک و ضایعات مردم، لقمه نانی برای زن و بچه‌ها تهیه کند. اما او حالا چرخ‌دستی را گوشه انبار رها کرده و هر روز چندساعتی را جلو در خانه روی صندلی تاشو می‌نشیند تا به قول خودش کمی آفتاب بگیرد. وقتی حرف می‌زند با دستانی لرزان، پاهایش را آرام نوازش می‌کند و نگاهی به طول کوچه می‌اندازد. انگار منتظر آمدن‌کسی است در این ساعت از روز. «جلال» فرزند آخر علی آقا با موتور وسپایی که ترکش چند نان بربری بسته از راه می‌رسد و وارد گفت‌وگو می‌شود. او از سختی کار پدر و زحمتی که برای بزرگ کردن برادر و خواهرهایش کشیده صحبت می‌کند و از پادرد و کمردردی که از آن دوران به یادگار مانده است. وضعیت زانوهایش آنقدر بد است که به گفته دکترها خیلی زودتر باید عمل شود، اما پدر هربار زیر بار نمی‌رود و بهانه تازه‌ای می‌گیرد. کم‌کم رفت‌وآمد زیاد می‌شود و همسایه‌ها و اهل محل که از کوچه عبور می‌کنند با علی آقا و پسرش احوالپرسی می‌کنند. جلال وقتی غافلگیرمان می‌کند که از ارتباط فامیلی اهل محل حرف می‌زند. عموها و عمه‌ها در همین کوچه و در فاصله چند خانه با هم زندگی می‌کنند و دایی‌ها و خاله‌ها هم در کوچه‌های بعدی. یعنی اکثر خانواده‌هایی که در این محله زندگی می‌کنند به هر حال یا از فامیل و بستگان نزدیکند و یا اینکه از اقوام دورند و چند پشت آنها را که جستجو کنید در جایی به هم می‌رسند و ارتباط خونی پیدا می‌کنند. شکل‌گیری شخصیت‌های کاریزماتیک مدتی که می‌گذرد موضوع صحبت را به فرهنگ و آیین و رسوم محله سبیل‌آباد یا همان کوی زاهدی می‌کشانیم. حاج علی که خیالش بابت رسیدن پسرش به خانه راحت شده، از داخل جیب لباس شانه کوچک پلاستیکی در می‌آورد و شروع به شانه زدن و مرتب کردن سبیل چخماقی خود می‌کند. ارتباط که صمیمانه‌تر می‌شود از علاقه زیادی که به سبیل‌هایش دارد حرف می‌زند و فرهنگی که در این طایفه نسل به نسل وجود داشته است. تا به این سن رسیده به یاد ندارد که جز برای کوتاه کردن و مرتب کردن، به تارموهای سبیلش دست زده باشد. اصلاً مردان سبیلو با سبیل‌هایشان با هر فرم و مدلی مثل چخماقی، نعل اسبی، کابویی و… در بین اقوام ترک زبان این محله، ارزش و فرهنگ به حساب می‌آید. اینها به قولی اصل و نسبشان به دلاوران و جنگاوران ایرانی مثل باقرخان و ستارخان بر می‌گردد که چهره‌شان با آن سبیل‌ها، شخصیتی کاملاً کاریزماتیک پیدا کرده بود. یکی از شهروندان بومی محله زاهدی معروف به سبیل‌آباد جشنی برای پسران پشت لب سبز! «حسین یار» آقای همسایه، از خانه روبه‌رویی بیرون می‌آید و سراغ وانت نیسانی می‌رود که کنار جوی ‌آب پارک کرده، اما قبلش کنارمان می‌آید و چند دقیقه‌ای با علی‌آقا و پسرش حال و احوال می‌کند. موضوع گزارش برای او جذابیت پیدا می‌کند و خودش هم با مرور خاطرات دوران شباب، از دورانی حرف می‌زند که به قول قدیمی‌ها تازه پشت لبش سبز شده بود و خانواده به این مناسبت برایش جشن مفصلی گرفته بودند. علی آقا عقیده دارد در آداب و رسوم و فرهنگ اقوام مختلف، نکاتی وجود دارد که شاید برای خیلی‌ها تازگی داشته باشد. شاید بپرسید که چرا اغلب خانواده‌های ساکن در این محله برای این پسربچه‌ها که پشت لبشان سبز شده، جشن می‌گرفتند و هنوز هم می‌گیرند؟ جوابش ساده است چون در باور این اقوام، پسران در این مرحله وارد دوران بلوغ می‌شوند و باید خیلی از مسائل را رعایت کنند. جشنی هم که برایشان می‌گیرند در واقع نوع دیگری از جشن تکلیف است چون انجام فرایض دینی و واجباتی مثل نماز خواندن و روزه گرفتن و همچنین رعایت محرمات را باید جدی بگیرند. آقای داماد پس سبیلت کو؟ معمولاً پسرها که بزرگ‌تر می‌شوند همزمان مسئولیت آنها در خانه پدری بیشتر می‌شود. آقا «شاهپور» هم از ساکنان قدیمی محله سبیل‌آباد است و درباره سوژه گزارش ما خاطره‌ای بامزه تعریف می‌کند. گویا در روزهای پایانی خدمت وظیفه، بچه‌های شیطون پادگان شبانه و یواشکی با قیچی سبیل‌هایش را طوری کوتاه کرده بودند که بنده خدا مجبور می‌شود همه را از ته بتراشد! اما ناراحتی‌اش به خاطر چیز دیگری بود. چون قرار بود همان هفته به خواستگاری دختر مورد عل آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 106 تاريخ : سه شنبه 22 شهريور 1401 ساعت: 13:25