داستان چارلز برانسون؛ از کارگری لیتوانیایی‌تبار در معادن زغال‌سنگ تا نماد مردانگی در هالیوود

ساخت وبلاگ
بازیگران بسیاری در سراسر دهه ۶۰ و ۷۰ قصد داشتند حسی کامل از مردانگی و سرسختی را از خود به مخاطب منتقل کنند اما چارلز برانسون تنها بازیگری بود که در عمل سرسخت بود. او نه تنها به عنوان پسر یک کارگر معدن بزرگ شد بلکه خودش نیز در کودکی و نوجوانی در معادن کار می کرد و تنها به لطف جنگ جهانی دوم بود که از کار در معدن خلاص شد. برانسون بعد از پایان جنگ جهانی دوم رفته رفته به یکی از سرسخت ترین بازیگران دنیای هالیوود و به طور ویژه فیلم های اکشن و وسترن تبدیل شد و در برخی از ماندگارترین فیلم های تاریخ سینما مانند he Great Escape (1963), The Dirty Dozen (1967), Once Upon A Time In The West (1968) و Death Wish (1974) ایفا نقش کرد. پیش از شهرت در سینما، برانسون در سریال های تلویزیونی چهره ای شناخته شده بود و در اپیزودهایی از سریال های The Twilight Zone, Alfred Hitchcock Presents, Gunsmoke, Bonanza و Have Gun Will Travel دیده شد. برانسون همچنین به مدت دو سال در نقش مایک کواچ در سریال Man With a Camera بازی کرد که از سال ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۰ در شبکه ABC پخش می شد. در سراسر دوران زندگی اش، چارلز برانسون هرگز مانند دیگر بازیگران رفتار نکرد، علاقه ای به صحبت کردن در مورد خودش نداشت و هر وقت هم در مورد حرفه اش صحبت می کرد، بیشتر به چشم یک شغل به آن نگاه می کرد تا هر چیز دیگری. چارلز برانسون یک آمریکایی کلاسیک، متفکر، تودار و خونسرد بود. چارلز برانسون (Charles Bronson) با نام اصلی چارلز دنیس بوچینسکی در ۳ نوامبر ۱۹۲۱ در خانواده ای کاتولیک رومی و از تباری لیتوانیایی در اهرنفیلد، پنسیلوانیا به دنیا آمد، منطقه ای معدنی در کوهستان های آلگنی. برانسون یکی از ۱۵ فرزند یک خانواده فقیر بود و گفته می شود فقر خانواده برانسون در حدی بود که او یک روز با لباس یکی از خواهرانش به مدرسه رفت زیرا خودش لباس مناسبی نداشت تا با آن به مدرسه برود. برانسون یازدهمین فرزند خانواده بود که در خوابگاهی متعلق به کمپانی های معدن کاری و نوشابه سازی پنسیلوانیا زندگی می کردند و به ندرت پولی در این خانواده پیدا می شد. برانسون در مورد شرایط سختش در دوران کودکی می گوید: «تابستان قبل از شروع مدرسه، به یاد دارم که پدرم برای از بین بردن شپش هایمان، سر همه را از ته تراشید. خیلی فقیر بودیم، لباسی که به تن داشتم از بقیه خانواده به من رسیده بود. و از آنجایی که همه بچه های بزرگتر از من دختر بودند، باید لباس خواهرانم را می پوشیدم. یاد می آید که با یکی از این لباس ها به مدرسه رفتم. و جوراب هایم نیز وقتی به خانه می رسیدم باید آن ها را در می آوردم و به برادرم می دادم تا با آن ها در معادن کار کند». اگر چه برانسون در کودکی در معدن کار می کرد اما اولین عضو خانواده بود که دبیرستان را به پایان رساند. آن روزها برانسون برای استخراج هر تن زغال سنگ تنها یک دلار دستمزد دریافت می کرد. او تمام دوران کودکی و نوجوانی اش را در شهر اسکوپتاون گذراند، شهری معدنی که چیزی جز خوابگاه کارگران و معادن در آن پیدا نمی شد. برانسون در مصاحبه ای گفته است که هر وقت فیلمی در مورد معدنکاران ساخته می شد، فضا را بسیار پرزرق و برق و غیرواقعی به تصویر می کشیدند و شهرها را شبیه شهرهای واقعی می ساختند، نه مکان هایی ترسناکی که در واقع بودند. چارلز برانسون در این باره گفته است: «شهرک های قدیمی شرکت ها را به یاد دارم. خبری از لامپ های نئونی نبود، غیر از فروشگاه شرکت. هیچ فضای سبزی وجود نداشت. آب پر از سولفور بود و چیزی برای وصل کردن شیلنگ به آن وجود نداشت [لوله کشی نبود] خیابان ها هموار نبوده و از صخره و آشغال پر بودند». او که به عنوان زبان مادری، روسی و لیتوانیایی یاد گرفته بود، در همان دوران کودکی انگلیسی را نیز یاد گرفت. زمانی که تنها ۱۰ سال داشت پدرش درگذشت و به همین خاطر برای کمک به خانواده اش به کار در معدن پرداخت. برانسون به مدت ۸ سال در معدن کار کرد و در سال ۱۹۴۳ برای خدمت در ارتش ایالات متحده، کار در معدن را رها کرد. جالب اینکه او صبر نکرد تا به خدمت فرا خوانده شود بلکه خود پیشقدم شد. علاوه بر اینکه جوانان آمریکایی در دوران جنگ جهانی اول با احساسات میهن پرستانه به ارتش این کشور می پیوستند، برانسون از کار در معدن بیزار بود و می خواست به هر شکلی از این شغل فرار کند. برانسون خود در این باره گفته است: «وقتی کار می کردم دستمزدم یک دلار به ازای هر تن بود. یک روز کامل را به آماده سازی اختصاص می دادی تا بتوانی روز بعد را به خارج کردن آن بگذرانی. کارگران معدن خیلی به هم نزدیک  بودند؛ می دانستند که چقدر می توانند استخراج کنند، اینکه چقدر می توانند کار کنند. و سخت کار می کردند. با ماشین آلات جدید این کار ساده تر است. خوشایند نیست اما ساده تر است. اما آن روزها فقط کار سخت بود. هیچ جا خبری از جرثقیل و این چیزها نبود. همه اش کار مطلق بود». پیوستنش به ارتش نه تنها او را از کار در معدن نجات می داد بلکه برای اولین بار در عمرش به جایی می رفت که می توانست سه بار در روز غذای کامل خورده و جایی برای خواب راحت داشته باشد. چارلز برانسون در مورد پیوستنش به ارتش نیز می گوید: «برای اولین بار در زندگی ام، خوب غذا می خوردم و خوب می پوشیدم و می توانستم انگلیسی ام را بهتر کنم در اهرنفیلد، همه ما در فضای کوچکی در هم می لولیدیم. همه پدرها خارجی بودند. ولزی، ایرلندی، لهستانی، سیسیلی. من لیتوانیایی و روسی بودم. چنان فضای زندگی مان تنگ بود که لهجه های یکدیگر را ناخودآگاه گرفته بودیم. و البته انگلیسی دست و پا شکسته ای هم صحبت می کردیم. وقتی به خدمت سربازی رفتم، همه فکر می کردند که من از کشور خارجی آمده ام». در دوران خدمت در نیروی هوایی ایالات متحده، برانسون بخشی از اسکادران آموزش تیراندازی هواپیما بود و در سال ۱۹۴۵ به عنوان تیربارچی بمب افکن Boeing B-29 Superfortress در خلیج گوام به کار گرفته شد. بعد از ۲۵ ماموریت پروازی، برانسون مدال قلب ارغوان آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 88 تاريخ : سه شنبه 24 اسفند 1400 ساعت: 14:00