هر
سال که میگذرد
کمپانی A24 به نام بزرگتری در عالم سینما تبدیل میشود. این کمپانی در سال ۲۰۱۲ توسط فردی به نام دنیل کتز و در شهر نیویورک آمریکا تأسیس شد و از همان ابتدا با تهیه
فیلمهایی مانند «لاک» (locke) از استیون نایت، «زیرپوست» (under the skin) به کارگردانی جاناتان گلیزر و «دشمن» (enemy) اثر دنی ویلنوو نامی برای خود دست و پا کرد. در این لیست ۱۰ فیلم
برتر آنها بررسی شده که یا در سال
۲۰۲۱ ساخته شده و یا در همین سال بر پرده افتاده است.
در طول این سالها نام کمپانی A24 با فیلمهای جمع و جور با کیفیت گره خورده است تا آن جا که مخاطب احتمالی میتواند با خیال آسوده به تماشای اثری از آنها بنشیند و خیالش راحت باشد که وقتش را بیهوده تلف نکرده است؛ مانند حضور نام یک کارگردان سرشناس یا بازیگری گزیدهکار که آمدن نامش در عنوانبندی خیال مخاطب را از کیفیت نهایی فیلم راحت میکند.
در اوایل قرن بیستم در منطقهی هالیوود شهر لس آنجلس مجموعهای از کمپانیهای سینمایی تاسیس شد که یواش یواش تبدیل به غولهای اصلی صنعت سینما و سرگرمی در این کشور تبدیل شدند. این کمپانیهای بزرگ بیش از هر چیزی به کسب ثروت و پول بیشتر فکر میکردند و مسائل هنری چندان سد راهشان نبود. سالها گذشت و تئوریسینهای سینما به این کمپانیها و فیلمهایشان لقب جریان اصلی یا سینمای تجاری دادند. شخصا با وجود این که سینمای هالیوود را جریان اصلی سینمای آمریکا میدانم، چندان با این تقسیمبندیها موافق نیستم چرا که به خوانندهی احتمالی این نوشته چنین القا میکند که در دل این جریان هیچ هنر و هنرمندی وجود ندارد و تمام آثار با نگاهی بازاری ساخته شدهاند و این در حالی است که تاریخ سینما چیز دیگری میگوید و شاهکارهای سینمای کلاسیک آمریکا از دل همین سینمای استودیویی بیرون آمده است.
اما دربارهی یک چیز نمیتوان شک کرد و آن هم این است که این نوع سینما آن چنان هزینهی ساخت فیلم را بالا میبرد که عملا فیلمهای کوچک و کارگردانان خارج از سیستم عرصهای برای خودنمایی پیدا نکنند و حذف شوند. در چنین شرایطی است که وجود یک جریان
مستقل در کنار آن جریان اصلی راهگشا است و اتفاقا هر دو هم میتوانند به یکدیگر کمک کنند. ضمن این که بسیاری از ایدهها اساسا به درد مخاطب عام نمیخورد و اگر سر از اکرانی وسیع درآورد کمپانیها را ورشکسته خواهند کرد، پس بهتر است که با بودجهای معقول ساخته شوند و در اکرانی جمع و جور به دست مخاطب هدف خود برسند.
و این دقیقا همان خلائی است که مدیران کمپانی A24 آن را پر کردهاند و در این چند ساله با ساختن فیلمهایی که محال است سر از کمپانیهای بزرگ درآورند، خونی تازه وارد رگهای سینمای آمریکا کردهاند. در این مدت حتی ستارگان بزرگ هم برای پیدا کردن وجههای هنری سری به این کمپانی زدهاند و در یکی دو تا از فیلمهای آنها حاضر شدهاند؛ چرا که نیک میدانند مخاطبی به تماشای فیلمهایشان خواهد نشست که به راحتی راضی نمیشود و قطعا نمایش جلوهای از هنر لبخندی از سر رضایت بر لبان او میآورد.
۱. زودباش زودباش (C’mon C’mon)
کارگردان: مایک میلس
بازیگران: واکین فینیکس، وودی نورمن و گبی هافمن
محصول: آمریکا
امتیاز سایت IMDb به فیلم: ۷.۵ از ۱۰
امتیاز فیلم در سایت راتن تومیتوز: ۹۴٪
مایک میلس داستان ساده اما درگیر کنندهی خود را به شیوهای سیاه و سفید ساخته و بعد از نزدیک به دوسال واکین فینیکس را به سینماها بازگردانده است. آخرین بار این بازیگر برندهی جایزهی اسکار را با فیلم «جوکر» (joker) بر پرده دیدیم که اسکار
بهترین بازیگری را برایش به ارمغان آورد و او را شهرهی عام و خاص کرد. اما وی حالا جلوههایی تازه از توانایی خود به نمایش گذاشته که قبلا نمونهی آن را در کارنامهی وی ندیده بودیم و همین هم تماشای فیلم «زود باش زود باش» را به تجربهای یکه تبدیل میکند.
ممکن است در حین تماشای فیلم «زود باش زود باش» مدام به یاد فیلم «فرانسیس ها» (frances ha) ساختهی نوا بامبک باشید؛ موضوعی که از جهانبینی مشابه دو کارگردان سرچشمه میگیرد و باعث می شود که شهر نیویورک در این فیلم جلوهای
متفاوت از آنچه سینمای جریان اصلی آمریکا نمایش میدهد به خود بگیرد. در اینجا خبری از روایتهای دیوانهوار خلافکاران و پلیسها یا قصههای مهیج و ماجرا محور نیست بلکه این متروپلیس بدون حد و مرز تبدیل به دنیایی میشود که دو انسان به هم نزدیک میکند تا جهان اطرافشان را بیشتر درک کنند.
شخصیت اصلی فیلم در جستجوی راهی برای پیدا کردن خوشبختی است. این یکی از داستانهای کلاسیک هالیوودی است اما جلوههایی که مایک میلس به این جستجوی ازلی ابدی بخشیده، به شکلی وجدآور تازه و نو است و حداقل در سالی که گذشت نمونهای مشابه ندارد. از این منظر در ابتدا به نظر میرسد که با فیلمی ملودرام روبهرو هستیم که از همهی کلیشههای این ژانر استفاده کرده است اما فیلمساز به خوبی توانسته از غلتدیدن در دل این کلیشهها فرار کند و سر و شکلی تازه به اثر خود بدهد.
پس با فیلمی غیر کلیشهای روبه رو هستیم که از تعریف کردن یک داستان سررراست فرار میکند. مصاحبههای شخصیت اصلی بخشی از داستان فیلم است، زندگی شخصی او بخشی دیگر و آرزوها و نگرانیهای خواهرزادهاش قسمت دیگری از قصه را شکل میدهد. اما همهی اینها به طریقی به هم وصل میشود و کلیتی میسازد که به سختی میتوان آن را دوست نداشت و به سختی میتوان با شخصیتهایش همراه نشد.
تصاویر سیاه و سفید فیلم «زود باش زودباش» باعث شده تا حواس مخاطب بیش از پیش بر روابط دو شخصیت اصلی درام متمرکز شود و کارگردان آگاهانه زوائد را حذف کرده است. در قصه آدمهایی وجود دارند که شاید به لحاظ سنی تفاوتی آشکار با هم داشته باشند و نتوان بین آنها اشتراکی پیدا کرد اما در آرزوی پیدا کردن چیزی هستند که میتوان آن را خوشبختی و لذت بردن از زندگی نامید.
مایک میلس بر ریتم اثر و هم چنین حال و هوای آن تسلط دارد. این موضوع شرطی اساسی برای آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 18 خرداد 1401 ساعت: 22:54