گزارش تلخ روزنامه شرق از 3خانواده ای که دختران شان خودسوزی کرده اند

ساخت وبلاگ
هر سه مرگ تلخ رخ‌داده در این گزارش در طول زمستان 1400 رخ داده است، گفت‌وگو با خانواده‌ها در اواخر بهار 1401 انجام شد و حالا این گزارش در حالی منتشر می‌شود که خبر خودسوزی یک زن دیگر هم به گوش رسیده است. لمیا سعید هرویان، زن 27‌ساله‌ای است که نهم شهریور، یعنی چهار روز پیش، پس از برگزاری عروسی خواهرش، وقتی که شب به خانه برگشت، با خودسوزی به زندگی خود پایان داد. لمیا ساکن یکی از روستاهای توابع «ترگور» بود؛ جایی حوالی زیوه، هاشم‌آباد و گردوان. ژاله ۴ دی، زهرا و کُبار ۵ دی، کاژین ۹ دی، الناز ۱۰ دی... نه روزها تمام می‌شوند و نه نام‌ها. نام‌هایی که قلب‌هایشان درون سینه، جای گرم‌شدن با شعله شور زندگی، خاکسترِ تباهی شد. لباس عزا شد. سیاهی شد به تن‌هایی که دست روی لب‌هایشان می‌گذارند، تا مبادا کسی صدای هق‌هق‌شان را بشنود. که مبادا آبرویی برود. که حرف‌ها پشت سر جگرگوشه پرپر شده‌شان، دشنه‌ای نشود بر قلب مادر و پدر و بچه‌هایی که همین عزا هم به قامت‌شان زار می‌زند. چه رسد به سینه ستبرکردن مقابل نقل و حدیث‌هایی که تیز است و می‌شکافد؛ هم مغز را و هم قلب را. بهتر این است که ساکت شوند و خفه کنند هرکه را بیراه می‌گوید. اصلا انگار نه خانی رفته و نه خانی آمده که عزیز سفرکرده را دیگر مجال برگشتن نیست. همین می‌شود که روزها از پی هم می‌گذرند، خاکستری پشت خاکستری دیگر، تل می‌شود در کنج خانه‌ها، گاهی در گوشه آشپزخانه و گاهی در میانه حیاطی که پیش‌تر گل بود و باغ. همین می‌شود که دود این آتش‌ها چشم کسی را نمی‌سوزاند؛ گویی آتشی است بدون دود. خانه اول، ارومیه، روستای زیوه، بخش سیلوانا زمستان است؛ سرد و استخوان‌سوز. تازه از راه رسیده؛ اما همراه با چند خبری که اهالی روستا درگوشی به هم می‌رسانند، گوشت و استخوان را با هم می‌سوزاند. دختر 19‌ساله‌ای از اهالی روستا، یک روز صبح که از خواب بیدار شده، دبه نفت را از انبار برداشته و درست در میانه حیاط بدنش را غرق نفت کرده است. بعد هم یک جرقه کبریت و حالا شعله آتشی شده که در میانه آن حیاط که تماما گل بوده و درخت، می‌چرخد و با باد شعله‌ور می‌شود. سوختگی درجه سه چیزی نیست که بتوان از آن جان سالم به در برد. دختر را به بیمارستان می‌رسانند. واهمه آبرو نمی‌گذارد که بگویند ماجرا چه بوده است. می‌گویند اجاق خانه افتاده روی تن دختر و باعث آتش‌سوزی شده است. نمی‌گویند خودش دست به کار شده است؛ اما کادر درمان خودشان ماجرا را فهمیده‌اند. موضوع برایشان تازگی ندارد که فریب این داستان‌ها را بخورند. روز و شب‌های زیادی زنان آسیب‌دیده با درصد سوختگی‌های بالا را به بیمارستان می‌رسانند. خانواده آنها هم ازقضا همین قصه‌ها را می‌بافند. اجاق آتش گرفته. بخاری باعث آتش‌سوزی شده. برق اتصالی کرده و... اما در نهایت پزشکان و پرستاران می‌دانند که این ماجراها تنها ساخته ذهن خانواده‌هایی است که نمی‌خواهند بگویند زنی که روی تخت بیمارستان دراز کشیده و اصلا مشخص نیست که تا چند ساعت دیگر زنده بماند، خودش را در آتش سوزانده است. درست مثل «ژاله» دختر ‌19ساله‌ای که شش روز درد کشید. زیر پانسمان‌ها تن نیمه‌جانش برای ماندن مبارزه کرد؛ اما در نهایت دوام نیاورد و چهارم دی ماه 1400، پزشکان به خانواده خبر دادند که دیگر اثری از علائم حیاتی بر جان دخترشان باقی نمانده است. حالا ما در همان خانه هستیم. در روستای زیوه که زنان زیادی در همین چند ماه گذشته در آن دست به خودسوزی زده‌اند. در همان خانه‌ای که میزبان یکی از همین خودسوزی‌ها شده بود. زبیده حالا شش ماهی می‌شود که لباس سیاه را از تنش درنیاورده و در عزای دخترش زندگی که نه، روز و شب‌ها را می‌گذراند. روزی که به خانه‌اش رفتیم، فقط یک جمله بر سر زبانش بود: «هیچ چیزی را به خاطر ندارم». پیش از پاسخ‌دادن به هر سؤالی همین را می‌گفت و بعد توضیحات مختصری می‌داد. قبل از اینکه به خانه‌اش برویم، روایت‌هایی از علت خودسوزی دخترش شنیده بودم؛ اما منتظر بودم تا خودش حقیقت را بگوید. او اما یا چیزی به خاطر نداشت یا وقتی حرف می‌زد، از ماجراهایی می‌گفت که سر و ته روشنی نداشتند. مثل اینکه علت خودسوزی را به یک جراحی بینی تقلیل داده بود: «توی خانه نشسته بودیم. دخترم می‌گفت دوست دارم بینی‌ام را عمل کنم. برایش گفتم که پولی برای این کارها نداریم؛ اما زیر بار نمی‌رفت. برادرش که سر رسید و فهمید موضوع حرف‌هایمان چیست دعوا کردند. فریاد می‌زدند و دخترم اصرار داشت که می‌خواهد این کار را انجام دهد و پسرم هم می‌گفت که به او اجازه چنین کاری را نخواهد داد. همین داستان‌ها در خانه پا گرفته بود که چند روز بعد این اتفاق افتاد». درباره روزهای قبل از حادثه می‌پرسم. اینکه دخترش چه وضعیتی داشته و آیا نشانه‌هایی از خودش بروز می‌داده که به نظر برسد چنین قصدی دارد؟ زبیده که معتقد است دخترش خوشبخت‌ترین دختر جهان بوده، تنها به عصبی‌بودن ژاله اشاره می‌کند: «همیشه از همه چیز خیلی زود ناراحت می‌شد. دلش کوچک بود و تحمل هیچ حرفی را نداشت. دختر من خیلی خوشبخت بود. خوشبخت‌ترین دختر جهان اما اعصابش ضعیف بود». ژاله خانه خودشان را برای این کار انتخاب نکرده بود. یک روز صبح وقتی در خانه از خواب بیدار می‌شود، مستقیم به دستشویی می‌رود، دبه‌های بنزینی را که همیشه برای سوخت در گوشه انباری و دستشویی‌ها وجود دارند، برمی‌دارد، روی خودش می‌ریزد و کبریت می‌کشد روی 18 سال عمر و جوانی که حالا حالاها رؤیا برای رسیدن داشت. فهیمه و همسرش صاحب همان خانه بودند که محل مرگ خودخواسته ژاله شد. زن‌عموی دختر جوان‌مرگ‌شده که رفاقتی هم با یکدیگر داشتند. دیدار ما هم در همان خانه بود. گوشه اتاق بزرگی که روزی ژاله در آن می‌نشست و شاید برای روزهای آینده رؤیابافی می‌کرد. فهیمه هم همان داستانی را تأیید می‌کند که زبیده گفته بود. جراحی بینی که هدف ژاله بود و برادرش اجازه نداد: «صبح در خانه نشسته بودیم که صدای فریاد ژاله را از حیاط شنیدیم. دویدم تا ببینم چه اتفاقی ا آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید...
ما را در سایت آموزش آشپزی و مطالب جالب جدید دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : موزیک دان ash بازدید : 79 تاريخ : سه شنبه 15 شهريور 1401 ساعت: 15:46